نمی باحال

متن مرتبط با «داستان تاریخی ایرانی» در سایت نمی باحال نوشته شده است

داستان واقعی محمد و عشقش

  • اسمم محمده.سال ۸۳ بود تابستون ۸۳ تازه از شهرستان اثاث کشی کرده بودیم و من تا حالا حتی دوس دختر نداشتم چه برسه به عشق. یه داداش دارم خیلی از من خشکلترو خوشتیپ تره ..داداشم عاشق یکی از دخترای فامیلمون شده بود واسه همین مارو ۱۰۰۰ کیلومتر کشونده بود تا بیارمون توی شهری که عشقش زندگی میکرد. همون تابستون که ما تازه اومده بودیم عروسیه یکی از فامیلامون بود توی اون عروسی دختری رو که داداشم عاشقش بود نامرد از یه پسر دیگه خوشش اومد وقتی که به گوش داداشم رسید که دختره دیگه تورو نمیخواد داداشم گفت باید بریم خواستگاری تا معلوم شه راسته یا دروغ…. شبش ما رفتم خواستگا,داستان واقعی,داستان عاشقانه واقعی محمد ...ادامه مطلب

  • داستانی تاریخی

  • ابن هشام در سیره خود از ابن اسحاق روایت کرده که وی ازشخصی بنام محمد بن ابراهیم بن حارث تیمی نقل کرده که گوید:   محمد بن جبیر بن مطعم بن عدی بن نوفل بن عبد مناف -که داناترین مرد قریش در زمان خود بود -پس از قتل عبد الله بن زبیربنزد عبد الملک بن مروان اموی رفت و مردم نیز نزد عبد الملک گرد آمده بودند و چون بنزد وی آمد عبد الملک بدو گفت: ای ابا سعید آیا ما و شما در حلف الفضول نبودیم؟   محمد بن جبیر -شما بهتر می دانید!   عبد الملک -ای ابا سعید حق مطلب را در اینباره بمن بگو!   محمد بن جبیر -نه بخدا سوگند ما و شما در حلف الفضول نبودیم!   عبد الملک -راست گفتی!  ,داستان تاریخی,داستانهای تاریخی,داستانهای تاریخی ایران,داستانهای تاریخی جالب,داستانهای تاریخی ایرانی,داستان تاریخی سلطان سلیمان عثمانی,داستان تاریخی ایرانی,داستان تاریخی حریم سلطان,داستان تاریخی سلطان سلیمان,داستانهای تاریخی ایران باستان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها